یباده یه بار تلویزیون داشت یه برنامه پخش میکرد که مثلا ژاپن چه گوشیایی تولید کرده، مثلا یه مدلش رو آب شناور میموند
مجریه گفت واسه این ژاپنیا خیلی مهمه وقتی دارن تو آب غرق میشن گوشیشون رو آب معلق بمونه
که بالاخره ایران روی همه شونو کم کرد و glx رو زد
.
.
.
آخر شب با خانومم رفتیم توی راه پله آپارتمان دیدم لامپه خاموشه و روشن نمیشه
هیچی دیگه پریدم یه چهارپایه آوردم و سفتش کردم روشن شد
خانومم: فدات بشم مهندس من
من: (O_o)
کسی مدرک مهندسی نمیخواد؟
.
.
.
هي
يادش بخير دبستان((تا كلاس سوم)) ك بوديم اگه نوزده ميگرفتيم براي اين ك گريه نكنيم بمون ميگفتن نوزده برادر بيسته ولي نميدونم چرا تو دبيرستان 9/75
برادر 10 نيست
مثل اينكه تحريما روي برادريشون تاثير گذاشته
.
.
.
داستان هاي باورنكردني......
دوستم گوشيش از تو جيبش مي افته توي (گلاب به روي همگي)كاسه توالت
حالا بماند كه با چه وضعي درش اورده
رفته شسته گوشي رو!
با الكل هم ضدعفوني كرده>>>>>>>>مطمئنم باور نميكنين ولي گوشيه كار ميكنه!
.
.
.
چند روز پیشا معلم عربیمون وسط کلاس برمیگرده میگه:
یه شعر یادم اومد که متاسفانه اسم شاعرش یادم رفته
(بعد از چند لحظه مکث)متاسفانه خود شعرم یادم رفت.
من:-)
کلاس:-)
شاعر اون شعره:-(
نظام آموزش پرورش;-)
به نظر شما تحریما اثر کرده
یا مشکل از جایه دیگس؟
.
.
.
دوستم رفت توالت در اومده میگه میدونی چی شد؟.
گفتم نه .چی شد؟
میگه گوشیم افتاد تو توالت .
گفتم درش نیاوردی؟
میگه نه تازه یه افتابه اب هم ریختم روش تا بعدا عذاب وجدان نگیرم که چرا درش نیاوردم
.
.
.
کیا یادشونه وقتی کفش میپوشیدیم اول بند کفشمونو یه دور،دور مچ پامون میچرخوندیم بعد میبستیمش؟
.
.
.
عاغا چن روز پیش یکی به مامانم اس داده :
سلام نمیدونم شما کی هستی من ن مزاحمم ن قصد ازیت کردن دارم فقط خواستم با یکی درد و دل کنم ببخشید...
مامانم ×.×
من بعداز شنیدن 0-0
چکار میکنه این تحریم
.
.
.
امروز یکی از دبیرامون سیاه پوش بود، اومد کلاس. بعد بچه ها از زیر زبونش کشیدن و به این نتیجه رسیدیم یکی از فامیلای نزدیکش فوت کرده.
ما هم حساب کتاب کردیم و روز های سوم،چهارم،هفتم و... رو پیدا کردیم.
تازه ساعت و ناهار و... رو هم حساب کردیم...
بدبختانه هفتمش 5 شنبه هست...
از این بدتر، چهلم طرف، افتاده به تعطیلات عید ...
این 2تا روز از شکست عشقی برامون سخت تره...
خو با این دبیر فقط یکشنبه ها درس نداریم...
.
.
.
.
دوره ي كارداني يه دوستي داشتم كه خيلي خنگول بود! تو يه دنياي ديگه بود اصلا!!!
يه بار كه بعد از ظهر كلاس داشتيم درسشم سخت بود اين دوستم خواب بود يه جورايي سر كلاس!
استاد داشت درس ميداد يهو تون صداش رفت بالا اين از خواب پريد واسه اينكه ضايع نشه به استاد گفت: خااااله مي شه اين قسمت و دوباره توضيح بدين؟
ما همه!!!!!!!!!!!!:-))))))))
استاد بيچاره!!!!!!!!!!!!
بعدش يه دختره(دوست شماره 2) پاشد رفت بيرون. همون موقع استاد مي خواست حضور غياب كنه به اسم اين دختره كه رسيد (دوست شماره 2) هيچكي جواب نداد استاد خواست غيبت بذاره براش اين دوست عتيقه ما داد زد: غيبت نذار استاد فلاني هستش الان رفت بيرون همون دختره بود كه كت دامن پوشيده بود!!!!!!!!
كت دامن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو دانشگاه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
استاد كه ديگه انقد خنديده بود از حال رفت .حال ماهم كه وصف ناپذيره:-))))))))))))))))))))
خدا شفاش بده واقعا
.
.
.
یادش بخیر ، سوم دبیرستان ما که سوم ریاضی بودیم ، به ما می گفتند سوّم یاغی ، تو کل تاریخ سوم ریاضی شر تر از ما نبود ، یکی از خاطرات قابل پخش ما این بود که مدرسه ی ما یه رسم خوبی داشت که پنجشنبه صبح ها از ساعت شیش و نیم مدرسه باز بود و زیارت عاشورا می خوندیم ، البته خوبیش این بود که هر دفعه بچه های یک کلاس پول جمع می کردند صبحونه می دادند ، بعد همون صبحونه رو هم بقیه اش رو می دادند به معلم ها ، بسته به کَرَم بچه ها صبحونه می دادند ، ولی کلاس ما که کلاً همه تنبل حوصله ی صبح زود بیدار شدن و رفتن مدرسه رو نداشتیم ( البته اجباری نبود رفتن به زیارت عاشورا )
مدیر شاکی شد ، گفت شماها الگوی مدرسه هستین ، چرا این قدر کارهای خلاف انجام می دین ، یه بارم کلاس شما صبحونه بده خلاصه یک ساعت نصیحت کرد و اسب شدیم و افتاد نوبت ما ،
تقریباً آخر های سال بود ، منم مسئول شدم و پول جمع کردم ، لوبیا درست کردیم واس صبحونه با نوشابه و مخلفات ، بقیه ی پولم رف تو جیب خودم ، صبحونه رو که دادیم تو نماز خونه دعوا شد ما هم قابلمه رو کنار کفش کن گذاشته بودیم واس بچه ها می کشیدیم ، آخر های کار هر چی کفش بود سمت هم دیگه پرتاب می کردیم ، دو سه تا کفش هم افتاد تو قابلمه ، یه دفه پای یکی از بچه ها خورد با قابلمه یک چهارم لوبیا ریخت رو زمین ، منم با خونسردی کامل کفش ها رو از تو قابلمه بر داشتم ، رو زمین هم جمع کردم ریختم تو قابلمه با گلپر و آبلیمو طعمش رو خوب کردم دادم به معلما ، جالب اینجاست که همون روز هر معلمی که تو کلاسمون اومد از مزه ش تعریف کرد ، البته بگما نصف بچه ها بعدش دلدرد گرفتند و بوهای عجیب غریب تو مدرسمون زیاد شد اون روز ، یکی از این سال پایین ها داستان رو لو داد نمره ی انظباط همه مون رو پنج نمره کم کردند . راستی یکی از معلما هم به گلپر حساسیت داشت ، آمبولانس اومد مدرسه بردتش ، بیچاره داشت تشنج می کرد ، بعد که اومد مدرسه تمام پوست صورتش مثل جوش قرمز بود و اونقدر خارونده بود زخمی بود تمام صورتش ........................
.
.
.