شب عيد است و در بازار ميو ه
رواج قيمت سيب و خياراست
خريد ه پولداراز ميو ه بسيار
فقيري نيز مشغول وياراست !
لباس خوب مي خواهدازايشان
پدر در پيش بچه شرمساراست !
اگر جيب تو خالي باشداز پول
بدان در دوزخي ،كار تو زاراست !
يكي وامي رود از عشق ميو ه
يكي هم در كف لپ اناراست !
براي سفره رنگين تر نمودن
رقابت بين مرد م بي شماراست !
چنان دلال مردم را زده تيغ !
كه جاي پول در جيبش دلاراست !
يكي شيك است و خيلي ناز و خوشگل
يكي بد خلق و برج زهرماراست !
يكي نرم است رويش ،شاد و خندان
يكي هم صورتش سنگ مزاراست !
زن «مشد ي حسن » سازيد ه خودرا
زني پيراست ،اما نونواراست !
ولي «مشدي حسن » از او رميد ه !
چو روباه از سگان گرم فراراست !
يكي هورا كشداز پول بسيار
يكي هم از نداري در هوار است !
شكفته غنچه ي لب ها فراوان !
شكفتن چونكه در ذات بهار است !
زد ه رژگونه خودرا كرد ه خوشگل
شراره صورتش همچون شراراست !!
.
.
.
آدمت نیستم آنگونه که حوا باشی
عاشقت هم نشدم، هرچه که زیبا باشی
چقدر حرف تو را شب همه شب گوش کنم؟
بچهات نیستم آنقدر که بابا باشی
.
.
.
روی قبرش بنویسید که شاعر بوده ست
شاعری فحل٬ که بسیار معاصر بوده ست!
بنویسید که با یک سفر از ده به کرج
فکر می کرده که یک عمر مسافر بوده ست
ننویسید که کلاْ سر او بی مو بود
بخشی از پشت سر شاعر ما فر بوده ست
ننویسید که شعرش غلط وزنی داشت
چون که از هر نظر این نابغه نادر بوده ست
.
.
.
یک وزیری داخل ماشین نشست
کیف و گوشی دفتر و دستک بدست
کم کمک با شوفرش دمساز شد
باب صحبت بین آن دو باز شد
آن وزیر از ارز با رانده گفت
شوفر از گاز و کلاچ و دنده گفت
شوفر از فرسایش لاستیک گفت
شیخ از پیمان آتلانتیک گفت
آن وزیر از ارز گفت و از دلار
.
.
.
شاه و گدا رايت و سلطان شدن بد است
با اين حساب ساده كه انسان شدن بد است
شيطان شبي به روي خودش خنجري كشيد
گفتم به تو چه شاعر شيطان شدن بد است
.
.
.
زیر باران راه میروم
با چشمهام آشغالها را از روی زمین جمع میکنم
ترانه میخوانم
میخندند
داد میزنم:
لعنت بر پدر و مادر کسی
که
در دلم آشغال بریزد
.
.
.
گفتم غم تو دارم**گفتا چشت درآيد!
گفتم که ماه من شو**گفتا دلم نخواهد!
گفتم خوشا هوايي کزبادصبح خيزد**گفتا هواي گرميست? اَه اَه? عرق درآمد!
گفتم دل رحيمت کي عزم صلح دارد**گفتا برو به سويي ? تا گلّ ني درآيد!
گفتم زمان عشرت ديدي که چون سرآمد**گفتا که اي واي ديرشد? داد مامان درآمد
.
.
.
باید که شیوهی سخنم را عوض کنم
شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم
گاهی برای خواندن یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم
وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من
وقت است قیچی چمنم را عوض کنم
باید پس از شکستن یک شاخ دیگرش
جای دو شاخ کرگدنم را عوض کنم
.
.
.
اي دوست تو از قبيله ي قلب مني
دارايي و مايه تيله ي قلب مني
افسار خودت را به دلم كوبيدي
عمريست كه در طويله ي قلب مني!!
.
.
.
با «هديه ي عيد »شيك و نو خواهي شد !
انباشته از مرغ و پلو خواهي شد !
با اهل و عيال هندوچين خواهي رفت !
خوش باش كه خود «ماركوپلو» خواهي شد !
.
.
.
آن مرد كه بود آدمي پژمرد ه !
در حسرت خنده مانده و افسرده !
چون مرد جناب مرد ه شورش مي گفت :
«صابون گراني به تن او خورده »!!
.
.
.
پشت ميز رياستم امروز
مي زنم فاتحانه لبخندي
در اداره شد م رئيس ِهمه
عاقبت با هزار ترفندي
دوره ي فقر و سادگي بگذشت
نوبت خوردن است يك چندي !!
.
.
.
دوست را دشمن تصوّر مي كنم !
مردهارا زن تصوّر مي كنم !
مي رود «حاجي صفر»از پشت سر
من ورا سوسن تصوّر مي كنم !
گرچه من مستاجرم خودرا ولي
صاحب مسكن تصوّر مي كنم !
در كنار رانت خواران بزرگ
خلق را چلمن تصوّر مي كنم !
سفره ام را با برنج هاشمي
چرب وپرروغن تصوّر مي كنم !
«دن كيشوتم »خويش را در جنگ ها
«زال »و «روئين تن »تصوّر مي كنم !
مي خورد پتك گراني بر سرم !
كله را آهن تصوّر مي كنم !
.
.
.
بساط ازدواج آماده كرديم
من واو ازدواج ساد ه كرديم
دوتا دلداد ه ي ديوانه بوديم
بدون پول و جا و خانه بوديم!
كرايه خانه ها سرسام آور
ازاين غول گراني چشم ما تر !
براي وام هرسويي دويديم
واز هرناكسي منت كشيديم
شبانه روز دعوا كارمان بود
هميشه غصّه هرجا يارمان بود !
وليكن پول پيش ما نشد جور
پس از دعوا شديم از همد گر دور