loading...
☠ ...بیراهه ☠ Roga ☠
دانیال بازدید : 202 یکشنبه 13 اسفند 1391 نظرات (0)

شب عيد است و در بازار ميو ه

 

  رواج قيمت سيب و خياراست

 

 

 

خريد ه پولداراز ميو ه بسيار

 

 فقيري نيز مشغول وياراست !

 

 

 

لباس خوب مي خواهدازايشان

 

پدر در پيش بچه شرمساراست !

 

 

 

اگر جيب تو خالي باشداز پول

 

بدان در دوزخي ،كار تو زاراست !

 

 

 

يكي وامي رود از عشق ميو ه

 

 يكي هم در كف لپ اناراست !

 

 

 

براي سفره رنگين تر نمودن

 

رقابت بين مرد م بي شماراست !

 

 

 

چنان دلال مردم را زده تيغ !

 

كه جاي پول در جيبش دلاراست !

 

 

 

يكي شيك است و خيلي ناز و خوشگل

 

  يكي بد خلق و برج زهرماراست !

 

 

 

يكي نرم است رويش ،شاد و خندان

 

 يكي هم صورتش سنگ مزاراست !

 

 

 

زن «مشد ي حسن » سازيد ه خودرا

 

  زني پيراست ،اما نونواراست !

 

 

 

ولي «مشدي حسن » از او رميد ه !

 

چو روباه از سگان گرم فراراست !


 

يكي هورا كشداز پول بسيار

 

يكي هم از نداري در هوار است !

 

 

 

شكفته غنچه ي لب ها فراوان !

 

  شكفتن چونكه در ذات بهار است !

 

 

 

زد ه رژگونه خودرا كرد ه خوشگل

 

 شراره صورتش همچون شراراست !!

دانیال بازدید : 120 یکشنبه 13 اسفند 1391 نظرات (0)

عکس عاشقانه, جملات عاشقانه

روز اول گل سرخي برام اوردي گفتي براي هميشه دوستت دارم روز دوم گل زردي برايم اوردي گفتي دوستت ندارم روز سوم گل سفيدي برايم اوردي و سر قبرم گذاشتي و گفتي منو ببخش فقط يه شوخي بود.

◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه یه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم.

◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊.◊

چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه

دانیال بازدید : 185 یکشنبه 13 اسفند 1391 نظرات (0)

حکایت یک مسلمان اروپایی

یک راهبه می تواند سرتاپای خود را بپوشاند تا زندگیش را وقف عبادت کند , درست است ؟اما چرا وقتی یک زن مسلمان این کار را انجام دهد , مورد ملامت قرارمیگیرد ؟

 مسلمان اروپایی, کاریکاتور, تربیت کودکان

 




 

وقتی زنی در غرب خانه داری کند وبه تربیت کودکانش بپردازد مورد ستایش وتقدیر جامعه قرار گرفته فداکارشمرده میشود اما اگر همین کار را زن مسلمان انجام  دهد مورد ملامت قرار می گیرد!!!

 مسلمان اروپایی, کاریکاتور, تربیت کودکان

 




حقوق وآزادی هر دختری ایجاب می کند که به دانشگاه برود وهرچه را دلش میخواهد می تواند بپوشد اما دختر با حجاب مسلمان از ورود به دانشگاه منع می شود

 مسلمان اروپایی, کاریکاتور, تربیت کودکان

 



   


اگر کودکی به موضوعی علاقمند باشد باید آن را رشد ونمو داد اما اگر علاقمند به اسلام باشد فایده ای ندارد

 مسلمان اروپایی, کاریکاتور, تربیت کودکان

 


 
اگر شخصی جان خود را بخاطر نجات دیگران به خطر اندازد شجاع ودلیر خوانده میشود وهمه جامعه او را محترم می شمارند اما اگر فلسطینی باشد وسعی کند فرزندش یابرادرش را نجات دهد تا مبادا دستش بشکند یا ازمادرش دفاع کند تاکه مورد تجاوزقرار نگیرد یا از منزلش دفاع کندتاکه ویران نشود به او تروریست می گویند

 مسلمان اروپایی, کاریکاتور, تربیت کودکان

 


 
اگر یک یهودی شخصی را بکشد هیچ ربطی به دین یهودیت ندارداما اگر مسلمانی به جرمی متهم شود اسلام را متهم اصلی می دانیم

 مسلمان اروپایی, کاریکاتور, تربیت کودکان

 



 
 هر مشکلی که پیش اید ما انواع راه حل ها را می پذیریم اما اگر اسلام راه حل نشان دهد حتی حاضر نیستیم به آن نگاه کنیم.

 مسلمان اروپایی, کاریکاتور, تربیت کودکان

 

دانیال بازدید : 159 یکشنبه 13 اسفند 1391 نظرات (0)

یکی‌ از فانتزیام اینه که,مطالب خنده دار

 

 یکی از فانتزیام اینه که یه روز که دارم تو خیابون راه میرم یهو ببینم یه دزد اسلحه شو گذاشته رو شقیقه یه خانوم سانتی مانتال و میخواد کیفشو خالی کنه ، منم سریع بپرم بینشونو و درحالیکه دارم تفنگو ازش میگیرم باهاش درگیر شم و درحین درگیری یهو صدای شلیک شنیده شه و چند ثانیه هر دومون چشم تو چشم به هم نگاه کنیم و یهو دزده بخوره زمین و در حالیکه از شیکمش داره خون فواره میزنه من بگم : نهههههههه من نمیخواستم اینطوری شه … در همین حین پلیس از راه برسه و منو دستگیر کنه ! (شش ماه بعد)
تو دادگاه در حالیکه من دارم بی گناهیمو ثابت میکنم قاضی من رو مقصر بدونه و به قصاص محکوم کنه بعد در حالیکه من نا امید شدم یه نگاه به خانواده ام میندازم میبینم همه شون دارن گریه میکنن و یه نگاه به خانواده مقتول میکنم میبینم خون جلو چشاشونو گرفته سریع اونورو نیگا میکنم … بعد برمیگردم سپیده رو نگاه میکنم میبینم یه سر تکون میده به معنی خاک تو سرت ، عآخه به تو چه ربطی داشت نخود هر آش ؟؟؟ (بقیه شو یادم نمیاد عاخه شوکه شده بودم)
خلاصه روز اعدام فرا میرسه و منو میبرن برای اعدام ؛ بعد وقتی میخوان حکم رو اجرا کنن قاضی بهم میگه آخرین خواسته ات چیه ؟ منم میگم آخرین خواسته ام اینه که اعدامم نکنین ، بعد قاضی با همکاراش یه مشورت میکنه و با آخرین خواسته ام موافقت میکنه …
بعد منم میرم تو افق سحرگاهی محو میشم !


•.•.•.•.•.•.•.• یکی‌ از فانتزیام اینه که •.•.•.•.•.•.•.•.•


یکی از فانتزیام اینه که یه BMW بخرم بعد آرمشو بِکَنم آرم پرایدو بچسبونم …


•.•.•.•.•.•.•.• یکی‌ از فانتزیام اینه که •.•.•.•.•.•.•.•.•


یکی از فانتزیام اینه که یه روز که دارم با یه پالتوی مشکی و بلند از تو خیابون رد میشم ببینم یه نفرو میخواد ماشین زیر بگیره ، بپرم پرتش کنم اون ورو نجاتش بدم ، بعد طرف که بلند میشه ببینه دارم قدم زنان دور میشم ، داد بزنه بگه ببخشید شما ؟؟؟ منم یه لحظه وایسمو بدونه اینکه برگردم سرمو یکم بچرخونمو یه لبخند بزنمو بگم “یه رهگذر” بعد همون موقع تو افق محو بشم …


•.•.•.•.•.•.•.• یکی‌ از فانتزیام اینه که •.•.•.•.•.•.•.•.•


یکی از فانتزیام اینه که برم خواستگاری پدر عروس ازم بپرسه خوب آقا دوماد عزیز ، خونه ، ماشین ، کار ، پول چیا دارن ؟ بعد منم قاطی کنم کلید هاچ بک رو پرت کنم تو صورتش بگم من اومدم خواستگاری ، نیومدم خرید و فروش ! پدره هم سویچ پرایدمو ببینه و یه برق خاصی تو چشاش بیاد بعدشم بیوفته به پام که بیا دخدرمو بگیرو همش مال‌ خودت و اینا … منم بی توجه پراید ۲۰ میلیونیم رو بیخیال شم و توی افق محو شم …
یه همچین آدم دست و دل بازی هستم من …


•.•.•.•.•.•.•.• یکی‌ از فانتزیام اینه که •.•.•.•.•.•.•.•.•


یکی از فانتزیام اینه که دکترای حسابداری داشته باشم بعد یه روز صبح که دارم میرم بیرون در پارکینگو که باز میکنم که برم بیرون همزمان دختر همسایمون با ماشین بخواد بیاد داخل … بعد ماشینامون شاخ به شاخ بشن و از تو ماشین به هم خیره بشیم بعد عاشق بشیم بعد همون موقع همینجوری الکی به ضرب گلوله کلت کمری کالیبر ۵۰ کشته بشم و دختره پیاده بشه بیاد بغلم کنه بگه عزیزم تنهام نذار … منم در حالی که دارم جون میدم به افق خیره بشم بعد تموم کنم !
سوال شده که چرا دکترای حسابداری داشته باشم ؟ به نکته خوبی اشاره کردید ولی ۱۰۰بار گفتم تو مسائلی که به شما مربوط نیست دخالت نکنین !!! روحمم که رفت همون جای همیشگی تو افق …


•.•.•.•.•.•.•.• یکی‌ از فانتزیام اینه که •.•.•.•.•.•.•.•.•


یکی فانتزی های فرهنگیم اینه که دوست دارم یه فیلم بسازم که توش کاپیتان با صدایى آروم و به غایت مودبانه به ملواناش میگه لطفا لنگرها رو بکشید !


•.•.•.•.•.•.•.• یکی‌ از فانتزیام اینه که •.•.•.•.•.•.•.•.•


یکی از فانتزیام اینه که اگه این ترم مشروط شدم و بابام گفت چرا ؟ دستشو میگیرم می برم دانشگاه ردیف آخر میشینیم. بعد کلیپسای شصت سانتی این دخترارو نشونش میدم میگم چیزی رو تخته می بینی ؟ تو بودی مشروط نمیشدی ؟ از خدا بترس !
بعد یه سیگار روشن میکنم با بغض و مظلومانه میرم سمت غروب آفتاب و تو افق ناپدید میشم !


•.•.•.•.•.•.•.• یکی‌ از فانتزیام اینه که •.•.•.•.•.•.•.•.•


یکی از فانتزیام اینه که ﭘﯿﺮ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﯾﻪ ﻋﺼﺎ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﭘﺎﺭﮎ ﺑﺸﯿﻨﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﺍﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﮕﻢ ﯾﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ یه ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﺳﻮﺋﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ ! بعد رو کنم سمت افق و توی برگای سنگفرش پارک محو بشم !

دانیال بازدید : 352 یکشنبه 13 اسفند 1391 نظرات (0)

داستان کوتاه “قطره آب”


قطره بارانی از ابر چکید. چون به زمین نگاه کرد

دریای پهناور را دید و از کوچکی و حقارت خود شرمنده شد و گفت:

“جایی که دریا هست وجود من بی مقدار به حساب می آید.”

چون قطره باران خود را کوچک دید

صدف او را درون خود جای داد و بعد از مدتی تبدیل به گوهر شد.

پس از مدتی نصیب ماهیگیری شد و او آن گوهر را به بزرگی هدیه کرد.

بلندی از آن یافت کو پست شد

در نیستی کوفت تا هست شد

«کلیات سعدی»

دانیال بازدید : 150 شنبه 12 اسفند 1391 نظرات (0)

با این گرونی گوشت تا چند وقت دیگه جلو پای عروس و دوماد مجبورن تن ماهی باز کنن :D

.

.

.

روس ها به سیب زمینی میگن سیب زمینی

البته به زبونه خودشون ولی مطمئنم ترجمه ش همین میشه!

.

.

.

اخرش ما نفهمیدیم تو رو بوسی کردن باید دوتا بوس کنیم یا سه تا

لامصب خیلی شرایط سختیه

یهو میخوای سه تا بوس کنی طرفو

اون دو تا بوس میکنه جا خالی میده وسط جمع ضایع میشی :|

.

.

.

در جوابِ کسی‌ که بهت میگه:

آدم باش حیوون !

باید بگی‌ : من آدم باشم تو تنها می مونی!!

.

.

.

با سلام

یارانه شما این ماه واریز نمیشود

شما را در پراید مشغول خوردن پسته دیده اند !

.

.

.

اسکل پرنده نیست !

در واقع انسانی‌ست که در طول عمر خود پول جمع می‌کند

و قبل از اینکه از آن استفاده کند می‌میرد !

.

.

.

ﺩﺭﺳﺘﻪ الان ﺩﺧﺘﺮﺍ ﭘﺎﺭﮎ ﺩﻭﺑﻞ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘن

ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺯﺩﻧــــــــــــــﻮ ﺧﻮﺏ ﺑﻠﺪﻥ :|

.

.

.

مطالب خنده دار جدید

من نمیگم به خانمها گواهینامه ندینا

فقط بی زحمت واسشون جاده جدا هم درست کنین!!

.

.

.

ﻳﻪ ﺑﺎﺭﻡ ﻣﺎمانم ﺑﻬﻢ ﺷﻚ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﺸﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺍﻳﻴﻢ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺑﻴﺎﺩ ﻧﺼﻴﺤﺘﻢ ﻛﻨﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﻳﻴﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻭﺿﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﻧﻤﺎﺯﺷﻮ ﺧﻮﻧﺪ ﻧﺎﻫﺎﺭﺷﻮ ﺧﻮﺭﺩ ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺧﺎﻛﻲ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ ﭘﻴﺸﻢ ﻳﻪ ﺳﻴﺐ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ : عزیزم ﺍﻳﻦ ﺳﻴﺐ ﺭﻭ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ؟ گفتم بله دایی گفت ﺩﻳﮕﻪ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﻧﻜﺶ!!! ﺗﻮ ﻋﻤﺮﻡ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﻗﺎﻧﻊ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ :|

.

.

.

دیشب پارک بودم

یه پسر بچه حدود ۱۰ساله داشت با ۱۰۰تا سرعت میدوید سمت دستشویی…

باباش پشت سرش میدوید

یهو لامصـــب زد پس گردنه پسره میگه بذا من برم پســـــر

مال تو بریزه میگن بچه س :D

دانیال بازدید : 126 جمعه 11 اسفند 1391 نظرات (0)

داستان آموزنده “بازتاب بخشش”


در خیابان یکی از شهرهای چین، گدای مستمندی به نام «وو» بود که کاسه‌ی گدایی‌اش را جلوی عابران می‌گرفت و برنج یا چیزهای دیگر طلب می‌کرد. یک روز گدا شاهد عبور موکب پرشکوه امپراتور شد که در کجاوه‌ی سلطنتی نشسته بود و به هر کس که می‌رسید هدیه‌ای می‌داد. گدای بینوا که از خوشحالی سرمست گشته بود، در دل گفت: «روز بخت و اقبال من رسیده… ببین امپراتور چه بذل و بخشش‌ها که نمی‌کند و چه هدیه‌ها که نمی‌دهد…» آنگاه شادمانه به رقص و پایکوبی پرداخت.
هنگامی که امپراتور به مقابل او رسید، «وو» کلاه از سر برگرفت و تعظیمی کرد و منتظر ماند تا هدیه‌ی گرانبهای امپراتور را دریافت دارد. ولی سلطان کریم و بخشنده – به‌جای اینکه چیزی بدهد – رو کرد به «وو» و از او هدیه‌ای خواست.
گدای پریشان احوال به‌شدت منقلب و افسرده گشت. با این وصف، به روی خود نیاورد و دست در کلاهش برد و چند دانه خرده برنج درآورد و تقدیم امپراتور کرد. او آن‌ها را گرفت و به راه خود ادامه داد.
«وو» تمام آن روز می‌جوشید و می‌خروشید و غرولند و شکوه و شکایت می‌کرد و به امپراتور ناله و نفرین می‌فرستاد و به هرکس می‌رسید ماجرای آن روز را تعریف می‌کرد و بودا را به یاری می‌خواست و از او می‌طلبید که دادش را بستاند. چند نفری می‌ایستادند و به سخنانش گوش می‌دادند و چند برنجی می‌ریختند و پی کار خود می‌رفتند.
شب هنگام که «وو» به کلبه‌ی محقرانه‌اش رسید و محتویات کلاهش را خالی کرد، علاوه بر برنج، دو قطعه طلا به اندازه‌ی همان برنجی که به امپراتور داده بود، در آن یافت.

تعداد صفحات : 21

درباره ما
Profile Pic
امیدوارم لحظات خوشی را در سایت ما به سر ببرید . در صورت نیاز میتوانید از چت روم ما نیز که در قسمت پایین-راست سایت قرار دارد استفاده کنید . نظرات زیباتون رو از ما دریغ نکنید آدرس ما : http://roga.tk
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظر شما در مورد این وبسایت چیست؟
    تبلیغات


    آمار سایت
  • کل مطالب : 222
  • کل نظرات : 31
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 40
  • آی پی دیروز : 60
  • بازدید امروز : 329
  • باردید دیروز : 297
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,130
  • بازدید ماه : 2,617
  • بازدید سال : 9,258
  • بازدید کلی : 205,375
  • کدهای اختصاصی

    Brahe

    تبلیغات
    فیلم های منتخب
    با کلیک بر روی فیلم های زیر از مشاهده آنها لذت ببرید

    لطفا نظرات و انتقادات و پیشنهادات خود را برای ما ارسال بفرمائید
    ارسال مطلب در سایت

    http://png.findicons.com/files/icons/1636/file_icons_vs_3/128/ttf.png

    اگر میخواهید در سایت ما سهیم باشید و نوشته های شما در سایت نمایش داده شود میتوانید به سایت مطلب ارسال کنید.

    ابتدا لازم است که در سایت عضو شوید که این کار از طریغ عضویت سریع انجام میشود .

    بعد از عضویت و وارد شدن به بخش کاربری منوی کاربری برای شما به نمایش در خواهد آمد

    در این منو موارد مورد نیاز شما وجود دارد از جمله ارسال مطلب که با وارد شدن به لینک ارسال مطلب به راحتی میتوانید مطلالبتان را نوشته و برای نمایش در سایت ارسال کنید(قبل از فشردن کلید ارسال یک کپی از متنتان بگیرید که در صورت عدم موفقیت در ارسال متن مطلب شما از بین نرود)